یک سال سخت اما شیرین
امروز که دارم این مطلب رو مینویسم یک سال از ورود تو به خونه ما میگذره.میگم یک سال اما اصلا تو باورم نمیگنجه که یک ساله تو در کنار مایی.انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی لحظه لحظه روزهای اول اومدنت مثل یه فیلم سینمایی پیش رومه.از روزهای اول دنیا اومدنت و سختی هاش از همون روز اول که دنیا اومدی شیر منو نمیتونستی بخوری و من به هر طریقی که شده میخواستم شیر خودم رو بهت بدم.گفتنش آسونه اما فقط خدا میدونه چه روزهای سختی بود.هر بار که از خواب بیدار میشدی من غصم می گرفت چون دوباره پروسه سخت شیر دادن بهت شروع میشد از من و مامان جونی اصرار برای شیر خوردن و از شما انکار برای نخوردن.عاشق شیشه و شیر خشک بودی و مو...
نویسنده :
مهدیه
11:25